💌شماره۵
به نام خدا
از: بهاره سادات
به: سیدالشهداء
سلام اربابم،سلام خاک های به خون آغشته شده،سلام پاهای تاول زده،سلام اشک های جاری شده بر گونه ها،سلام اربابم،سلام رویای شیرین من.
چشمان خیسم را باز میکنم با صدای مادرم از خواب پریده ام.
اصلا مگر خواب بود؟ برای من که چیزی جز واقعیت نبود.
وقتی که گرمای خاکش را با پاهایم حس میکردم،وقتی که سرور و سالارم مرا صدا میزد و من به شوق دیدارش سر از پا نمیشناختم و با قدم هایی در راستای جاده عاشقی خودم را،دلم را و دنیای درونم را به بهشت جاودانش میرساندم
آیا چیزی جز واقعیت است؟
چه ساعات خوشی را در کنار عشق بی پایانم گذراندم،چه اشک های شوقی که از خوشحالی رسیدن به او بر گونه هایم جاری بود،چه شب ها و روزهایی که برای فراقش دیده تر کردم تا زمانی که در مسیر خوشبختی،زمزمه های دلتنگی و شور و شوق میهمانان حریمش را با گوش جان شنیدم.
همان روزهایی که شعله پر حرارت دیگری در درونم زنده شد،همان روزهایی که با دیدن طلایی ترین گنبد جهان پرواز کردم و دیگر خودم نبودم. فقط او بود و او بود و او بود.من تنها او را میدیدم و صدایی جز سکوت غمگینش نمیشنیدم.
دیگر به آرزوی دیرینه ام رسیده بودم.
انگار خواب بود،خوابی به شیرینی عسل یا حتی فراتر از آن،یا اینکه رویا بود،
رویایی قدیمی!؟
نه هنوز هم برایم تازگی دارد،هنوز هم آن عشاق سینه چاک که با کمترین و ناچیزترین داشته هایشان خواستار وصل تو بودن جلوی چشمانم هستند
هنوز هم میتوانم داغی چای عراقی را با دستانم لمس کنم،هنوز هم طعم شیرین تلخ ترین قهوه هایشان زیر زبانم است،هنوز هم آن نجواهای دلنشین کودکان،هنگام دعوت به خانه های کوچک اما به بزرگی قصرشان را فراموش نکرده ام ،هنوزهم....
از آن لحظه های زود گذر یک سالی میشود که گذشته است از آن موقع تا به حال روی قلبم را زنگار هایی از گناه پوشانده است قلبم جلا میخواهد تا نوشیدن چشمه معرفتش که دلی پاک میخواهد نصیبم شود.
میدانی مولای من! دل من حرم میخواهد،حریم تو را میگویم،همان جنتی که تو و عزیزانت باعث عظمتش شده اید .
مکانی که قبل از شما سرزمینی غریب و تنها بود اما حالا جهانیان حسرت دیدنش را میخورند الان معنی«شرف المکان باالمکین» را درک میکنم.
دلم تو را میخواهد ای زیباترین...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
ای همیشه مهربان،ای خداوند با عظمت،در این فراق یاریم کن.
🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴