نسیم مهرت
💌شماره۱۰
بسمه تعالی
فاطمه زهرارجایی فر
خاطرم نیست نسیم مهرت از کدامین پنجره آمد و روی گونه هایم
وزیدن گرفت،کجامیشناختمت؟کجااحساست میکردم؟دلخوش بودم می آیی جمعه ای از کنار کعبه و چه میدانستم که بی اراده ی من می آیی؟هرگاهیی در خانه ی دلم رهایم کردی و منجی ام شدی.مولای من حال هیچ آرزویی ندارم جز اینکه بیایی و چشم روشنی فاطمه شوی..بیا نه به خاطر من که به خاطر دل مادرت..کاش میشد،کاش میشد به شوق تو شقایقی باشم که گاه آمدنت به نازنین قدنت نثار شوم..
مولای من اکنون صدر نشین دل من تویی و تو ،نزدیکترینی به من،صمیمی ترینی برای من و من دوستت دارم با همه ی وجودم،بانک تک ذرات بودنم،بانفس نفس قلب تکیده ام،عزیز من دلم را از هرچه غیر توست رُفته ام،ازاین و آم بریده ام به خاطر تو و آمده ام به گدایی مهرتو..
درانتهای کوچه های خستگی شوق پرکشیدن است،لذت رسیدن است در انتهای این فراق شوق من رسیدن است طعم وصل تو چشیدن است،عادت شقایق است و مااگر شقایقیم،به شوق تو شقایقیم...
اللهم عجل لولیک الفرج