پرچم های سیاه
💌شماره۶۰
از: روستای دورافتاده در وسط کوهستان
به:امام حسین در کربلا
روستایی دور افتاده در وسط کوهستان ،راه های خاکی وپرتگاه های خطرناک .محرم صدها کیلومتر راه طی کردیم تابه این روستا رسیدیم .مردمانی باسر وصورتی آفتاب سوخته ،دستانی پینه بسته ازفرط زیادی کار،از میان کوچه های کاه گلی ودرختان توت می گذریم تابه مسجد ده برسیم .صدای مداح که مرثیه ای به زبان آذری میخواند تمام فضارا پرکرده ،بااینکه چیزی اززبانش را نمیدانم اما آنقدر جانسوز وجانکاه زمزمه می کند که تااستخوانم را میسوزاند، زنان سالخورده ی وسیده ی روستا بامعجرهای سیاه برسر میان دسته ی عزاداری روی زمین نشسته واحسین گویان خاک برسر میریزند وبه سینه میکوبند ،مردان با دستارها ولباس های بلند مشکی زنجیر میزنند ،علم ها وپرچم های سیاه را میگردانند ومیچرخانند،عزاداران را نظاره میکنم طوری اشک میریزند که گویی به عین مصیبت کربلارا دیده اند،زنان به پر روسری های علم نذورات خودرا سنجاق میکنند واز سقای دشت کربلا تمنای اجابت دارند.قوچ ها ومیش های آماده ی قربانی ،اجاق ها ی دود گرفته وهیزم های نیم سوخته ودیگ های به بار نشسته ،بوی قیمه ی امام حسین (ع)فضاراپرکرده ،دخترکی باانگشتان حنا بسته شربتی زعفرانی که بوی گل میدادرا میان عزاداران پخش میکند.همه چیز قشنگ است وبی ریاانگار بوی امامم همه جا پرشده ومن معنی بی قراری پدرم را میفهمم که میخواهد محرم را همه ساله در زادگاهش باشد میان مردم نازک دل روستا
🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴