روضه خوانی
💌شماره۷۶
از: محمد مهدی
به: سید دشت کربلا
سلام آقا ی مهربانم میخواهم باشما حرف بزنم ودرباره مادربزرگم که مرید شماست صحبت کنم اون خیلی دلش میخواهد ما شیعه ی واقعی پدرتان باشیم وبی تاب امام زمانمان شویم.
مادر بزرگم سر وصورت خیس از آب وضو را پاک می کند.ایه ای ازسوره ی نور را تلاوت میکند (رجال لا تلهیهم تجاره ولابیع عن ذکر الله واقام الصلاه)مردانی که نه تجارت ونه داد وستدی آنان را از یاد خدا وبرپا داشتن نماز به خود مشغول نمیدارد ،واین آیه را وصف حال نماز ظهر عاشورای شمامیداند که در کشاکش جنگ ابو ثمامه فرارسیدن هنگام نمازرا به شما یاد آوری نمود وامام ویارانش با تقدیم دوسرباز فداکار آخرین نماز را برپای داشتند.پای دار قالی می نشیند.دستش را دراز می کند ونخ ابریشم فیروزه ای رامی کشد وروی تار فرش گره ای میزند وباچاقو محکم میبرد.کنار دستش مینشینم.من نوه ی پسریش، پامنبری کوچک او هستم .سخنش را ابتدا از جنگاوری وشجاعت شما ،عطوفت ومهربانی عباس (ع)، عشق خانواده نسبت به هم شروع میکند، هدف قیام چه بود ومقصد کجا بود را باظرافت تمام برایم تعریف میکند.واخرسخنش را با داستانی پیرامون قیام عاشورا به پایان میرساند ،ومن متعجب از سخنرانی نکته به نکته ودقیق مادربزرگم هستم .که چطور توازن را درسخنانش رعایت میکند .دنبال این نیست که زود اشک مرا در بیاورد یعنی بی مقدمه عباس را به قربانگاه بفرستید بلکه ابتدا از شجاعت ،دلاوری ،جنگاوری عباس سخن میگویید که یلی بوده وخود به تنهایی یک سپاه بوده ،از عشق عباس به امام زمانش میگویید ،از هدف وانگیزه ی عباس سخن میگوید.ودر آخر همیشه یاد اسرا میکند وروضه خوانی میکندو اشک در چشمانش حلقه میزند.درآن لحظه ارزو میکنم ای امام غریبم ای کاش در کربلا بودم ودر رکابت با آدم های بدجنس میجنگیدم وتو را تنها نمیگذاشتم مواظب خیمه ها بودم ونمیزاشتم مردهای وحشتناک به اهل حرمت آسیب برسانند.
🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴