حال عجیب
از:حسنا
به:گروه تنها راه نرفته
سلام بر مجاهدان راه مبارزه با جنگ نرم
هماکنون که دارم نامه مینویسم حال عجیبی دارم. قلبم دارد از جا کنده میشود.😭
کسی را در خواب دیدم که با خودم اصلا فکر نمیکردم بتوانم روزی با او مستقیم حرف بزنم.
عزیر دلهای ما حاج قاسم سلیمانی
وقتی برای ساخت عکس نوشته دنبال عکس بسیجیها میگشتم، مدام تصویر حاج قاسم جلوی چشمم میآمد، با همان لبخند زیبا و دوست داشتنی.
در خواب دیدم گروهی از زنان دور آقایی حلقه زدهایم و انگار که قراراست برای ما از چیزی بگویند.
نوبت من شد. نگاهی به حاج قاسم کردم و از ایشان پرسیدم: چگونه توانستید داعش را نابود کنید؟
حاج قاسم لبخندی زدند و با بغض گفتند: فقط به کمک مولایمان علی علیهالسلام. ما معجزههای زیادی از ایشان دیدیم در میدان نبرد با داعش.
حرف ایشان که تمام شد، اشکهایم ریختن گرفت و گفتم :آقای عزیز ما، ولی من هنوز در شوک خبر شهادت شما ماندهام و باور ندارم شما را شهید کردهاند.
بعد از این حرف، حاجی عزیزمان سرشان را پایین انداخت و همراه با من گریه کرد.
در این لحظه همهی مجلس گریه شد. زنان شیون میزدند. یکی از خانمها روضه شیرخوارهی اباعبداللهالحسین علیهالسلام را خواند. همهی چشمها غرق در اشک شد.
چه خوابی بود؟!
حاج قاسم، نمونهی بسیجی کامل و مخلص بود. وقتی خالصانه جهاد کرد، خدا هم نتوانست او را بین این زمینیان پر از نیرنگ و تزویر و ریا ببیند. او را پیش خودش برد و شهادت را نصیبش کرد.
ما هم باید تلاش کنیم به کارهایمان رنگ اخلاص بیشتری بدهیم. خدا همواره یار و مددکارمان باشد.
🌼🌾🌼🌾🌼🌾