مولای من
💌شما
بسمربالحسین
از: زینب بنت المهدی
به: آقا ترین....
سلام آقای من
آقا نمیدانم چرا ولی حس میکنم عوض شدم.
من دیگر همان زینب قبلی نیستم؟!!
میدانم قبولم داری. نه اینکه من خوب درگهت باشم، نه! اگر میگویم قبولم داری به اندازهی همین سلامهای آخر شب میگویم.
همین که منت گذاشتی بر سرم برایم کافیست.
ولی آقا من دوباره دور افتادن از شما را بدبختی تمام میدانم.
راحت بگویم نمیخواهم از راه تو دور شوم.😔
آقا وقتی فکر میکنم هر گناه من یک سیلی به صورت شماست با خودم میگویم فرق من با آنکه میان کوچه.........
آقا کمکم کن !!!
پیش روی شما چگونه بگویم از ضعف، اما کمک میخواهم مولای من. دستم را بگیر. دستم را گرفتهای، میدانم، ولی من نیازمند آرامش چشمانتم!!
یادت است؟! میان آشوبهایم از همان ابتدا آرامم کردی؟
سخت نیازمند آرامشی از جنس شما هستم؛ من لایق نیستم که خودم را دختر شما خطاب کنم، اما عزیز جان زهرا «س» نمیگویم عزیز جانم، چرا که جان من در برابر شما بسی بیارزش است.
مولا جانم! زینبت را کمک کن.
نگذار سقوط کنم. نه برای حرف دیگران تو مرا بخواهی. حضرت مادر میخواهد و رضایت او رضای الله است و همین برایم کافیست:)
دستان محتاجم را به دستانت میسپارم به نام حضرت عباس💔🥀
التماس دعا حضرت جانان
بهوقت۲۹آذرماه....
🌹🌹🌹🌹🌹