بازیگوشی
💌شما
به نام میزبان کریم ضیافت رمضان
از: عطش
به: آفتاب پشت ابر
ای حجت بالغه
سلام و صلوات خدا بر تو ای صاحبِ من
هر وقت به سمت من میآیی با مانعی برخورد میکنی که با اعمالم آن را ساختم. تو حجت پیدا و آشکار هستی، تو از منی و با منی، اما من گمشدهی روزمرگیهای زندگیم هستم. تنها راهش این است که درِ خانهی دلم را بزنم تا باز شود و خودم را پیدا کنم به قول مولوی: «گفت پیغامبر که چون کوبی دری/ عاقبت زان در برون آید سری»
وقتی دردی را احساس نکنم، سراغ درمان آن هم نمیروم، درحالی که نداشتن سایهی صاحب و ولی نعمت، بزرگترین درد است. وضعیت و حال من بدتر از یتیمی است که پدر از دست داده، چون من با داشتن پدر، از سایهی او محرومم؛ ولی مانند کودک بازیگوشی، چنان سرگرم بازیهای زندگی و دنیا شدهام که این درد و بیچارگی را احساس نمیکنم، وگرنه در تعجیل فرجت به آب و آتش میزدم، حداقل خودم را آمادهی ظهورت میکردم.
پدر بزرگوارم! در شب قدر همانطور که تو به فکر من بودی و برایم دعا کردی، من هم برای فرج خودم که در فرج و ظهور توست، دعا کردم.
إن شاء الله در همین ماه، چشم انتظاری من به پایان میرسد.
💌❤️💌❤️💌❤️