صبح جمعه
جمعه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۰۰ ق.ظ
از: خادم المهدی
به: یگانه هستی بخش
یا لطیف
سلام خدا جونم
بیا کمی حرفهای خودمانی بزنیم.
عشق من، چه احوال داری از دست این بندهای نالایقت؟
میگم عشق من، جدیدا همهمون داریم رفوزه میشیم.
شب میخوابیم، شما وخردمون رو میپرستیم.
اول صبح جمعه که میشه، یعنی همون اول، اولش تا میریم بغالی سر کوچه همون قیمت رو که میپرسیم؛ یعنی همون اول صبح همون اول کار، کافر میشیم.
آخه قربون تو من برم الهی، من تو را بگردم خدا جونم، تقصیر ما که نیست، دست ما که به اول صبح جمعهها نمیرسه که مجبوریم از یه جایی این عقدهها رو بروز بدیم.
حالا خدا جون، این بار شما ناراحت نشو، من خودم بیدارشان میکنم.
فقط یه کفش آهنی، یه دل سنگی و یه سپر آهنی هم برام جور کن، قربونت بر م من الهی.
❤️🦋❤️🦋❤️
۰۱/۰۵/۲۸