همان شب
يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۰۰ ب.ظ
به: حضرت حجت ابن الحسن
از: زینب بنت المهدی کد 11
سلام آقای من
میان نوشتههایم افتاده بودم و ورق میزدم که چشمم به جملهای خورد، همان شب که حال خوشی نداشتم و با خود میگفتم میشود مرگ را طلبید، اما.... اما بعد دگر مرگ نخواستم نمیگویم تنها دلیلش شما بودی نه، اما چشمم خورد به جملهی «تو اگر نباشی و کسی هم نباشد چی؟!» آری آقای من اگر ما نباشیم کسی دیگر هم نباشد؛ یعنی شما هم تنها میشوید؟! حالا که ما هستیم، پس چرا باز هم شما را تنها گذاشتهایم؟! چرا به خود نمیآییم؟!
کاش قبل از اینکه خدا به ما ثابت میکرد تا تو نباشی هیچ هم نیست، خودمان میفهمیدیم.
کاش انسان بهتری بودم.
التماس دعا
یا علی
❤️🍃❤️🍃❤️